• وبلاگ : وسطي
  • يادداشت : دلم تنگ نشده
  • نظرات : 3 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محسن تنها 

    باسلام

    خدمت شما عرض ادب و احترام دارم

    از اين همه احساس و فعاليت حضرتعالي مشعوف و مسرور شدم و بابت همه تقصيرها عذر خواه

    زماني يكي از استادانم ميگفتم فلاني قدر جواني را بدان و حالا كه در اواسط عمر هستم و در ابتداي راه فعاليت و به ثمر نشستن سالها زحمت درس و مطالعه تازه ميفهمم كه چقدر كاستي دارم

    فعلا مشغول سامان دادن كارهاي كلاس حضوري هستم و به اصطلاح مدير توليد محتوا دارد كار فرهنگي و آموزشي انجام ميدهد!!!!!!!!!

    باز هم از همه تقصيرهايم عذر خواهي ميكنم از ساير دوستان نيز دلجويي ميكنم من هم همانند شما از تمام آنچه ميگذرد راضي نيستم ولي هر چه مي كنيم و ميگوييم و تصميم ميگيريم جز وظيفه نيست. اميدوارم فقط دست پر برويم و آقا امام زمان عج از ما راضي باشد شايد ايشان با يك كفش جفت كردن هم از ما راضي شود به هر حال اين هم دردلي بود كه با شما و دوستان كردم. نكته ديگر اينكه هر گاه خسته شديد توسل به حضرت كنيد.

    البته كار دنيا نيز همينگونه است انشا الله خداوند در قيامت جبران زحمات شما را بكند

    نا اميد نباش چرا كه آنكس كه مزد ميدهم قطعا انسانها نيستند.

    پاسخ

    با سلام خدمت آقاي تنها، من كه منظورم شما نبودين، به هيچ عنوان!
    من كل فضاي دانشگاه رو گفتم، يه حالت رخوت آزار دهنده گرفته نمي‌دونم چرا! بعدش هم ما يه اردو مي خواييم هيچكس محل نمي‌ده، اين كلاس حضوري قم رو هم كه به ما خبرش رو ندادن لااقل بياييم اونجا يه كم حضوري باشيم و مشكلاتمون رو از نزديك بگيم، باز هم از حسن نظرتون و حسن نظر بعضي از دوستان كه به صورت خصوصي پيام گذاشتن تشكر مي كنم. موفق باشيد
    + آرام 

    سلام

    امروز رفته بودم همون محل برگزاري امتحانات. در حد چند ثانيه محيا فكري رو ديدم. ياد كانون افتاد و وشور و حالمون!

    واقعا چه زود از حس و حال افتاديم!!

    آقا اجازه! اين دو سه خط را خودت بخوان!

    قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران



    آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان

    ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!



    قصدم گلايه نيست، اجازه! نه به خدا!

    اصلا به اين نوشته بگوييد «داستان»



    من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين

    از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!



    آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير

    باران بيار و باز بباران از آسمان



    - اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو!

    - آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن!



    «يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»

    يا زير دستهاي نجيب تو در امان!



    آقا اجازه!............................

    .......................................!



    باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل

    دستي براي من بده از دورها تکان...

    بسم رب الزهراء(س)..

    جبهه دانشگاهي ست كه مدرك آن پاك بودن، خلوص نيت،صبر و عمل است....شهيد محسن نوراني.....

    سلام ..

    التماس دعا..

    يامَهدي(عج) ادركني...