سلام عليکم
شکه شدم ، اصلا نمي دانم چي بايد بنويسم، انشا الله غم آخرتون باشه و خدا انشا الله به شما صبر جلي عنايت کنند
وقتي تو نوشته هاتون گفتيد: "هر روز لاغرتر و ضعيف تر از ديروز، حتي نمي توانست دو قدم بدون کمک ما راه برود"
آدم ناخودآگاه ذهنش مدينه ميره و ياد مادري مي کنه که روزاي آخرش يک قدم نمي تونستن تنها راه برن، وقتي مي خواستن بلند شن دوتا بچه هاش کمکش مي کردن، ياد مادري که سنش تنها 18 سال بيشتر نبود اما در عين جواني پير و قدکمان شده بود،...
دستي به رخ و دست دگر بر کمر اي دل / يعني که ندارد شب غربت سحر اي دل
تسليت ميگم