سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

کافه

یکشنبه 91 بهمن 1 ساعت 5:47 عصر

هیچ روانشناسی نمی‌توانست اینقدر تاثیرگذار باشد، هیچ دارویی و تجویزی تا این حد جوابگو نبود، تا به حال نه اجبار و نه لطافت هیچ کدام باعثی برای از بین رفتن بی رغبتی‌ام نشده بود.

کلا سه سالی می‌شود که به جز اجبار شب امتحان هیچ کتابی نمی‌خواندم، تا اینکه به آنجا رفتم.

به اصرار یکی از بچه‌ها به کافه‌ای رفتم که کتاب هم می‌فروخت. تا این حد از آنجا خبر داشتم، اینکه یک کتاب فروشی است که در کنارش دو سه ردیف صندلی چیده‌اند و اگر قراری داشتید و جایی برای صحبت نبود می‌توانید به آنجا بروید!

تصورم اشتباه بود، در حقیقت کتاب ها شبیه کاغذ دیواری ها، دور تا دور آنجا را گرفته بود و ردیف ردیف صندلی برای نشستن و گپ زدن.

اولین روز چندان دلچسب نبود، مخصوصا با دیدن این جمله، اگر روی میز را نگاه می کردی نوشته بود:«اینجا فقط از کتاب خوان‌ها پذیرایی میشود، خود را از این لذت محروم نکنید.»

 فقط چند کتاب که روی میزها ولو شده بود را نگاه کردم، کنار گذاشتم و با دوستم شروع به صحبت کردم. روز دوم، یک کتاب از سر میز دیگری برداشتم و نگاه کردم، تمام مدت صحبت دستم روی کتاب بود که آیا می‌آیند هزینه کتاب را بگیرند یا نه.

روز سوم، غرق در همان روزهای شیرین کتابخوانی که تمام حقوق آخر ماه را می‌دادم و کتاب می‌خریدم شدم، کتاب «بار دیگر شهری که دوستش می‌داشتم»

فقط همین نبود، فضا به همراه پیشخدمت‌هایش بسیار موثر بودند. پیشخدمت خانم و آقایی را به میز خالی هدایت کرد، بعد رفت و به چند مشتری که در خصوص اینکه چه کتابی بخوانند تا اطلاعات ادبی‌شان بیشتر شود، راهنمایی داد، کمی بعد یکی از نویسندگان جوان آمد، با این پیشخدمت دست داد، نشستند سر یک میز و گپ مختصری زدند.

نگاه کردم، «حسام مطهری» بود، یکی از آن کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای و مدیر سایت «کتابخانه اشا»، که محال است هم صحبتش باشی و حداقل نام یک کتاب را نبرد، چه لذت بخش بود که حتی پیش‌خدمت‌های این کافه هم اهل کتابند.

به واقع هیچ دارویی تا این حد نمی‌توانست من کتاب زده را با کتاب آشتی دهد، هیچ چیز... 


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


ترم جدید

یکشنبه 91 فروردین 13 ساعت 4:54 عصر

تازه همین سیزده بدری ترم جدیدم را شروع کردم. البته چند وقتی است که یاد آن استخاره‌ای افتادم که سه سال پیش گرفتم، البته به شمسی می‌شود چهارسال‌، اما دقیقش می‌شود سه سال و و سه ماه و بیست و نه روز که به سختی گذشت، انتخاب سخت اما شیرینی بود، خوشحالم که عامل بودم و خدا بسیار کمکم کرد، از وضع پیش رو راضی ام الحمدلله

امتحانات ترم پیش را ندادم و با نامه ای از دانشگاه خواستم که تمام این دیر کردن ها و امتحان ندادن‌ها را ببخشند تا دانشجوی موفق باقی بمانم، و قبول کردند، شرایط را توضیح دادم و آن‌ها هم لطف کردند و تمام امتحان‌هایم را غیبت موجه زدند.

از همین تریبون از آن‌ها تشکر می‌کنم.

حالا که بار درس‌هایم بسیار سبک شده است امیدوارم که بتوانم به رسالتم عمل کنم.

ان الله معنا


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


برگشتم

جمعه 90 آذر 4 ساعت 1:59 صبح

خیلی وقت است که اینجا نمی‌نویسم. اینقدر ننوشته ام که یکبار یکی از دوستان لینکش را برایم فرستاد، یادم رفته بود چیست!

ترم جدید شروع شده است و متاسفانه غم آنقدر زیاد بوده که تا به حال درسی نخوانده‌ام، خواستم حذف ترم کنم که دوستان ناباب نگذاشتندو وعده گرفته بودم که از دی شروع کنم که همان حس بچه درس‌خوان بودن رهایم نکرد.

اما تصمیم دارم چندواحد را حذف کنم که به ترم برسم، تا خدا چه بخواهد.

دلم برای وسطی‌ام تنگ شده بود.

 


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


پدر

دوشنبه 90 شهریور 21 ساعت 3:18 عصر

خواسته‌ی امام حسین علیه السلام بود یا تو نمی‌دانم!گریه

ماندی مرا راهی کردی بعد به پیشوازم آمدی و وقتی جاگیر شدم رفتی!

منِ ساده مانده بودم که چرا دلم بعد از کربلا با من نیست، نگو سپرده بودی که آنجا نگهش دارند، با امام قرار گذاشته بودی که دلم پیشش بماند که بیش از این ناله نکنم!

و حالا هم تا می‌خواهم غمگین شوم ذکر مصیبت کربلا ارامم می‌کند، آنطور که تو دوست داشتی، آنقدر که مادر می‌خواست!

پدر عزیزم از من راضی باش که به وصیتت خوب عمل کردم.

همیشه سفارش می‌کردی که وقتی رفتم دورم بنشینید و به جای زینب سلام الله که نتوانست برای پدرش گریه کند، گریه کنید، به جای اسرای کربلا بر سر مزار عزیزانشان که نتوانستند شیون کنید.

لحظه‌ای وصیت‌هایت از یادم نرفت، پدرم!

پدر جایت خالیست

مادر جایت خالیست


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


وصیت

شنبه 90 تیر 25 ساعت 10:25 صبح

 فکر می‌کنم بیشتر تحت تاثیر درس وصایای امام در قالب آسیب شناسی انقلاب اسلامی باشم، آن اوایل درس که در باب وصیت صحبت می‌کند، این‌که کسی که عزم سفر کرده است هم باید وصیت کند، کمی هم فقه دو را ضمیمه‌اش کرده‌ام.کربلا

به این خاطر باید از همه‌‌ی دوستان، هم‌دانشگاهی‌های عزیزم، مسئولین و خوانندگان وبلاگم حلالیت بطلبم و وصیت کنم که اگر بازنگشتم، درس را ادامه دهید و بار را به زمین نگذارید.


عازم دیار عشق هستم، کربلا!

التماس دعا


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


   1   2   3   4   5   >>   >