سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

متحیرم!

سه شنبه 88 بهمن 20 ساعت 10:33 صبح

یا رحمن الدنیا و الاخره

سلام، برای یکی از دوستانم در دنیای مجازی اتفاقی افتاده بود. اتفاقی که در دنیای حقیقی کمتر پیش می‏آید ولی اینجا نه! و من هم ثبتش می‏کنم تا به یادگار بماند! کمی رنگ و لعاب ادبی عاشقانه داده ام تا بیشتر شرایط روحی‏شان را درک کنید.

 من چند روز است متحیرم، چرا که برای اولین بار کلماتی را شنیدم که سرشار از عشق بود، از کسی که شاید هیچ امیدی به زنده ماندن نداشته باشد و برای اولین بار با تمام وجود جذبه‏ی عشق را حس کردم، در میان جملاتی که از قلبی پاک سرچشمه می‏گرفت. جملاتی پر از محبت و ترس، ترس از مبهوتِ دلبسته شدن و ماندن!

جملات نبود، تنها یک جمله بود، تفاوت است میان کسی که هر روز به هزاران نفر ابراز علاقه می‏کند و کسی که هزار بار هر روز به یک نفر و کسی که یکبار و فقط یکبار ابراز علاقه می‏کند. ابراز علاقه‏ای کوتاه اما به یاد ماندنی. (آره من دوسِت دارم!) و این می‏شود زنگوله‏ای بر دلت که هر وقت رجوع می‏کنی، به صدا درمی‏آید و طنین خوشش در تمام وجودت پخش می‏شود و تو را عاشق می‏کند، با هر بار تکرار! و او ترسیده بود، از عاشق شدن، غافل از اینکه من هم او را می‏فهمیدم!

گفتم ماندن چه تفاوتی برای تو دارد، تو که بارت را بسته ای، دلت بماند، نگه می‏دارم، تو برو! ( و من امانت دار خوبی هستم!)

ولی دوست داشت من هم با او بروم و یا هر دو بمانیم! چند روز است متحیرم، چگونه جذبه‏ی عشق اینطور ناآگاهانه و ناخواسته گریبانگیر می‏شود و عقل تا به کجا تاب مقاومت دارد؟ و من هم او را می‏فهمیدم هم خودم را و هم ناگفته‏هایش را از سکوتش حس می‏کردم! حسی عجیب و تلخ، عشق می‏خواست بماند و عقل همچون ناظمی سخت‏گیر اجازه‏ی ماندن نمی‏داد!

به کسی که به جان بیمارش اجازه‏ی عاشقی نمی‏دهد. شاید اگر عاشق شود، جانش جان می‏گیرد و زودتر خوب شود، و شاید این عدم اجازه‏ها وعده‏ای‏ باشد برای جانش تا تمام تلاش خود را بکند که خوب شود، اما اگر خوب نشد؟ اگر باید رخت سفر ببربندد و برود چه؟ دلم برای دلش می‏سوزد، برای دلی که دوست دارد عاشق شود اما عقل نمی‏گذارد.

و من چند روز است که متحیرم! 

عشق

در میان این جملات سرشار از شوق کودکی، باید دقت کرد! دوستی‏هایی که اینگونه شکل می‏گیرند،‏با معیارهای اسلامی ما سازگار نیستند. هر دو نفر از خانواده‏های مذهبی بودند اما کار به جایی رسیده است که ابراز محبت و علاقه را از راهی ناصحیح بیان می‏کنند و من ریشه‏ی این اشتباهات را در عدم خودسازی می‏دانم، در دنیای حقیقی است که وقتی در دنیای مجازی به هم برخورد می‏کنند، اینگونه مرزهای اخلاقی را در می‏نوردند و پرده‏های حیا کنار می‏رود.

در دنیای حقیقی برای مذهبی‏ها از این دست اتفاقات بسیار کم صورت می‏گیرد، اما در دنیای مجازی که بیان عشق به سادگی اتفاق می‏افتد، بعد از چند ماه چت کردن، امکان اینطور برخوردها زیاد است.

تجربه‏ی علاقمند شدن این دو نفر به هم، هم مدت‏ها از ذهنشان دور نمی‏شود و هم جلوی تصمیم عاقلانه‏شان را می‏گیرد، دوست من اگر عاقل نبود و اگر به راهنمایی‏های من گوش نمی‏داد، هیچ دور نبود که عنان از کف بدهد و مشتاقانه با سرنوشت خود بازی کند و در مسیر زندگی آن جوان قرار بگیرد و هر دو با مشکلات بسیاری رو به رو شوند، چرا که از نظر فرهنگی و موقعیت اجتماعی بسان هم نیستند و از سوی دیگر شرایط جسمی پسر اجازه‏ی این کار را نمی‏داد! (بیماری خطرناک)

(در پست‏های بعدی بیشتر در این مورد صحبت خواهم کرد، به شرط حیات) 


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]