سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

نارنجک چارشنبه سوری

سه شنبه 88 اسفند 25 ساعت 8:26 عصر

تمام خانه صدای نارنجک گرفته، گاهی ترقه و گاهی نارنجک و گاهی صدای انفجار نه چندان مهیب، تلویزیون برنامه‏های مختلف گذاشته و اهل خانه بی توجه به این برنامه ها همان کارهای روزانه را انجام می دهند و من انگار تمام خاطرات جنوب برایم تکرار می شود.

با صدای هر نارنجک به یاد شیرمردان بیشه‏ی پیکار می‏افتم آن‏ها نه به  هدف شادی‏ای که این‏ها امروز به پا کرده‏اند، که با عظم و اراده و با هدفی الهی نارنجک پرتاب می‏کردند و هر زمانی که هدف را منفجر می‏کردند و راهی به قلب دشمن باز می‏شد، خوشحال می‏شدند.

دست نمی‏زدند، تکبیر می‏گفتند و صلوات می‏فرستادند که خدمتی به اسلام و ایران کرده‏اند. به نظرم اعتقاد داشتند که صلوات دهان را خوشبو می‏کند و الله اکبر لرزه بر جان دشمن و اطمینان در دل دوستان می‏افکند.

تفاوت این نارنجک‏ها با آن نارنجک‏ها تفاوت زمین تا آسمان است، اما من در این حال و هوا به ملکوت فکر می‏کنم، به این‏که آن‏ها در کجا بودند و چه دلخوشی‏هایی داشتند و این‏ها کجایند! و به فکر دلم هستم که در جنوب ماند و جسم خاکی بازگشت! کاش جسم هم با جان می‏ماند.

آن زمان باید به دل دشمن می‏زدیم و این زمان برای شادی به دل خودمان!

کاش کمی در این شلوغ‏بازی‏های شب عید یاد کسانی بودیم که روزی برایمان جان خود را فدا کردند! 

چارشنبه سوری

در اینترنت هم شور و شوقی برپاست، نزدیک عید است و هر کس به خانه‏تکانی دل پرداخته و خاطرات کل سال را می‏نویسد و من در این سال تنها، رسالتم را شناختم و همین فکر می‏کنم برای جمع‏بندی کارهای سالم کافی باشد!


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]