بالاخره رفتیم جلسه!
آقای تنها و آقای احمدی به عنوان نمایندگان دانشگاه!
نیمهحضوری ها هم با اون مطالباتشون که البته به حق بود، به قول خانم زمانی هی ما رو به هم پاس میدن، باید یه جورایی میخ اسلام رو محکم می کوبیدن که کوبیدن.
جلسه با سلام و صلوات شروع شد و کلی گله و شکایت و آخرش رای گیری کردن که کی بشه چی کاره!
از هر گروه سه نفر، تقصیر شما تهرانیهاس، نیومدین، ما هم برای خودمون مسئول انتخاب کردیم
از مجازی ها خانم باقری، کارگر آزاد و آقای حمزه لو رای آوردن
قرار شد، مطالبات مجازی ها رو پیگیری کنن، البته ما که پیگیر بودیم، حالا ببینیم خدا چی میخواد، آخه آقای تنها گفتن ما براشون اسم و رسم و ردیف بودجه تعیین می کنیم که کارشون رو اینها جدی بگیرن، هرچند که اقای حسینی کلا آدم جدی ای یه، و براش مهمه و خودش پیگیره، ولی برای بقیه!
یه چیز این وسط جلسه نوشتم دوست دارم براتون بخونمش:
این دانشگاه را دوست دارم، رئیس دانشگاه جلوی پایمان به احترام میایستد و اساتید و مسئولین دانشگاه، میآیند به درد دلها و اعتراضاتمان گوش میکنند، لبخند میزنند، لبخند رضایت نیست، لبخند مسئولیت است، پیگیرند!
این دانشگاه را دوست دارم، هیچ دانشگاهی را به این صمیمیت ندیدهام!
انگار نه انگار که اینها رئیسند و ما مرئوس! همکاریاست، همکاری و صمیمیت
کاندید شدم، امیدوارم رای نیاورم، وقت ندارم، جو زده شدم!!!
نوشته شده توسط : وسط نیا
یا رحمن الدنیا و الاخره
فردا با نمایندگان دانشگاه مجازی(آی کا وی یو) در تهران جلسه داریم، اولین جلسهای یه که من شرکت میکنم، البته اگه قسمت باشه.
زنگ زدم و از آقای جعفری فرهنگی اطلاعات گرفتم، آقای تنها به عنوان نمایندهی دانشگاه و آقای احمدی نمایندهی کانون قرآن میآیند، آقای جعفری معلوم نیست بیایند یا نیایند، گفتند 30 درصد احتمال دارد و البته من که فکر نمی کنم بیایند، اما اصرار داشتن که من شرکت کنم، خب بس که زنگ می زنم دانشگاه، یه بار هم حضوری این عنصر مخرب رو بشناسن بد نیست.
کلاغ ها خبر رسوندن که این برنامه رو بچههای نیمهحضوری ترتیب دادند، گفتن که ما امکانات میخواهیم، اونا هم می یان برای صحبتهای اساسی!
من که توقعی ندارم، همین وضع که هست خوبه! فکر نمی کنم مثلا بشه کلاس آنلاین رو ترتیب به کلاس حضوری داد! یا مثلا آزمون نیم ترم گرفت! البته خانم زمانی می گفت خیلی بیشتر باید بخواهیم! اما امان از دل کم توقع!
این روزها اینقدر سرم شلوغه که حالم از زندگی داره به هم می خوره، از زندگی، از بزرگ شدن، از اینکه باید بزرگ باشی و بزرگی کنی، کاش میشد بچه موند، اما خیلی ضایع است همه بزرگ باشند و تو بچه و یا اینکه همیشه بچه بمونی، اینطوری که نمیشه تجربه های جدید کسب کرد! به قول یکی از بچه ها اگه تحلیل رو از زندگیت بر می داشتی شاید راحت تر زندگی می کردی، شایدم راست می گفت.
خلاصه اینکه فردا با آجی می رم جلسه تا ببینم این آقایون چه خدماتی رو به ما بچه شهرستانیها(ی تهرانی) می تونن بدن! آجی که هنوز وارد دانشگاه نشده کلی پیشنهاد و انتقاد داره! منم انگار کار رو سپردم بهش یه نوع احساس عدم مسئولیت گرفتتم کیف می کنم! حال می ده ها آدم کاری به کار کسی نداشته باشه، چی کار داری دانشگاه چرا اله بله، فلان دانشجو زده شده، پیگیری کنید بسانی ال شده پیگیر باشید، والله وقتی کسی ازت نمی خواد تو هم راست برو راست بیا، چی کار داری! والله!
خلاصه در حال جنگ و دعوا بین عقل و عشق و بزرگ شدن و کوچیک موندنم، دعا کنید عشق پیروز بشه، چون عقل با استدلالهاش دیوونم می کنه!
نوشته شده توسط : وسط نیا
یا رحمن الدنیا و الاخره
اینقدر این فراض از دعای معراج را دوست دارم که در تمام پیام های دانشگاه مجازی قرار داده ام!
گاهی می نویسم یا ارحم الراحمین، نمی دانم کلمات برای شما هم قداست دارد یا من اینقدر به قداست کلمات اعتقاد دارم، به این که آدم اگر حرفی می زند به پاس حرفی که زده باید به گفته اش عمل کند!
و من دانشجوی دانشگاه مجازی هستم!
یکی از دوستان در پست قبلی پیام گذاشته بود که دلبسته نشو!
مگر میشود آدم دلبسته به هدفی نباشد، البته دانشگاه مجازی هدفم نبود، اما به دوست عزیزم، که نزدیک به هشت سال از من کوچکتر است و سردی و گرمی ایام را به واقع نچشیده است، چه میتوانم بگویم!
آنچه باید گفته باشم را گفته ام، تصمیمی که گرفته چونان خنجری بر قلب و روح من اثر گذاشت و دلتنگم کرد و بارها به دانشگاه اعتراض کردم که جوانان فعالی چون او را از دست ندهید! اما وقتی خواست و تقدیر الهی بر این رقم خورده که او از این دانشگاه به کمترین بهرهای عظیمت کند، دیگر چه جای مجادله است؟
دوستی میگفت شما که اینقدر ادعا دارید و در پیامگاه مدیر حرف و نقد میکنید آیا همینطور هم درس می خوانید؟
و من شرمسار از این بودم که بگویم ما شب امتحانی هستیم!
این ترم هم به نیمه رسیده و من همچنان چونان ترمهای گذشته آدم نشدم!
دانشگاه مسابقهی مقاله نویسی گذاشته نه در سطح من و شما، در سطح فوق لیسانس به بالاها! و من ماندهام که چه باید کرد؟
این هدفم نیست، اما دانشگاه را به خاطر مسائلی که داشته و دارد رها نمیکنم، من درس میخواهم، درس دین، سرم شلوغ شده، درس نمیخوانم، به زدن آزمونها بسنده کردهام، اما میدانم موفقتی است، میدانم خدایی که راه تحصیل در این دانشگاه را برایم باز کردهاست، هیچ وقت مایوسم نمیکند و من را با اینهمه مشکلات تنها نمیگذارد! شاید توکل واژهای تکراری باشد اما برای من جدید است، از ناب هم نابتر!
که خدا یا به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو میباید دگر هیچ
نوشته شده توسط : وسط نیا