بین خواب و بیداریهای اول صبح، پیامک دوستم، خواب را از چشمانم پراند: «1دلار 3700 تومنه فدای سرت، سکه یک و نیم میلیون تومنه، به درک! پراید 18 میلیونه به جهنم! نون نداریم بخوریم به اسفل السافلین! اینا رو ول کن بوی گل و سوسن و یاسمن آمد...!!»
جا خوردم، اوایلش را که خواندم تصور کردم طنز است و آخرش با خنده تمام میشود، اما نه، تلخ بود. تلختر اینکه میدانستم خودش از آنهایی است که در بهترین نقطه شهر سکونت میکند، یک ماشین شاسی بلند، جدای از ماشین همسرش دارد و از نظر پایبندی به نظام هم همینقدر خیالم راحت بود که اگر طرفدار نباشد، مخالف هم نیست.
اما این پیامک برای مایی که قشر متوسط جامعه هستیم تلخ و دلهرهآور بود، چه برسد به قشر ضعیف جامعه! در این شرایط که تا حد زیادی غیرقابل پیشبینی است، دلم برای کسانی که تازه میخواهند تشکیل خانواده بدهند، مستاجرانی که خانه ندارند، خانوادههایی که مریض دارند، کارگرانی که خدای نکرده از کار افتاده میشوند، میسوزد.
شنیدن این کنایهها در آغاز دهه فجر، انقلابی که برای بدست آوردنش خونها ریخته شده و شهیدها دادهایم، دردناک بود.
در همین حال و هوا بودم که وضعیت خودمان را با اوایل انقلاب و جنگ مقایسه کردم، آن زمانی که تحریمها به مراتب بیشتر بود، جرات، جسارت و فکر اقتصادی عموم مردم هم به نظرم کمتر بود. آن زمان نشکستیم، الان با این تورمی که نمیدانم سرش از کجاست و آخرش چه میشود، خواهیم ترسید؟
نه اینکه طرفدار گروه یا جناحی باشم، اما از زندگی در ایران اسلامی همینقدر فهمیدهام که خدا هیچوقت ذلت و سرشکستگیمان را نخواستهاست و هر اتفاقی که میافتد جدا از بحث اقتصادی، سیاسی، اجتماعیاش درسهای بزرگی برایمان دارد و نباید دلهای هموطنان را با چنین پیامکها و تیکههایی بلرزانیم.
از طرفی به تازگی در جایی خواندهام که تورم دو ریشه دارد یکی ذهنی و دیگری عینی، اگر امنیت روانی ما نسبت به تورم بهم بریزد و از آن بترسیم، ضررهای به مراتب بیشتری خواهیم دید تا تورم عینی!
دهه فجر است و ما به جز تقدیر از مبارزات الهی رزمندگان آن دوران، باید الگوپذیر هم باشیم و امام خمینی«ره» چه زیبا فرموده اند: مردم عزیز زیر فشار چرخهاى زندگى و اقتصادى همان گونه که تا به حال براى خدا و دین او مقاومت کردهاند، بعد از این نیز با تمام توان استقامت مىکنند؛ و الّا همه زحمات این سالیان پردرد و اضطراب و افتخار از بین خواهد رفت... مردم باید تصمیم خود را بگیرند: یا رفاه و مصرفگرایى و یا تحمل سختى و استقلال. و این مسئله ممکن است چند سالى طول بکشد، ولى مردم ما یقیناً دومین راه را، که استقلال و شرافت و کرامت است، انتخاب خواهند کرد. «صحیفه امام، ج 21، ص 233، 20/10/1367»
نوشته شده توسط : وسط نیا
استادی داشتم که میگفت:«درس من را فراموش خواهید کرد، فقط این نکته را به خاطر داشته باشید»، هرچندکه هم درسش را یادم رفته و هم آن نکته را اما حداقل یادم مانده که هر درسی باید چیزی برای آدم به یادگار داشته باشد و من از این ترم یادگاریهای زیادی جمع کردم.
بهترین یادگاری این ترمم، از درس « تعلیم و تربیت اسلامی» بود که در همان اوایل نوشته بود: هدف از آموزش باید تشویق به مطالعه بیشتر باشد، و حس میکنم روند فعلی دانشگاه مجازی امام خمینی(ره) به این سمت حرکت کرده است.
نتایج را به قول یکی از عزیزان خدا میداند، اما به نظرم روند دانشگاه از قبل علمیتر شده است، حداقل در من تا این حد اثرگذار بود که بالاخره بعد از 7 ترم مجبور شدم مطالب درسها را بخوانم!
البته ناگفته نماند که اگر شیرینی آشتی با کتاب در «کافه کراسه» و آشنایی با کسی که اگر هر شب یک ساعت مطالعه نکند انگار چیزی گم کرده است، مقدمه امتحانات نبود، مسلما اینقدر از نحوه برگزاری راضی نبودم.
از همین جا از رئیس دانشگاه و کسانی که این نوع آموزش را ترویج میکنند، تشکر میکنم اما چند پیشنهاد دارم.
اول: اگر امتحانات نیم ترم تلفیقی از گذشته(به صورت تستی) و حال(تشریحی) باشد که استرس دانشجویان برای امتحانات پایان ترم کمتر بشود و با نحوه سوالات آشنا باشند، بسیار مناسبتر از روند فعلی است.
دوم: به نظر بنده، سیاست دانشگاه به سمت حضوری شدن است، تشویق به شرکت در کلاسهای حضوری و برگزاری کلاسهای آنلاین در ساعات اداری که اکثر کاربران شاغل نمیتوانند از آن بهره ببرند، این شائبه را دامن میزند، اما به نظرم باید در نحوه این روند، تغییری حاصل شود.
کلاسهای حضوری مزیتهای فراوانی دارد اما عدم عدالت تحصیلی در آن مشهود است. دوستانی که در شهری غیر از تهران و قم ساکن هستند، از نعمت آن محرومند و فقط خانمهای تهرانی سرخلوت که نه شاغل هستند و یا حداقل میتوانند از محل کار مرخصی بگیرند و نیز متاهلانی که دغدغه بچه کوچک را ندارند به طور مسلم 2نمره به پایان ترم آنها افزوده میشود، که به نظرم عادلانه نیست و به نظرم بهتر است که حضور در این کلاسها بدون اضافه شدن نمره تشویقی(2نمره) به این عزیزان باشد.
سوم: از آنجا که هدف از اینگونه آموزشها تعمیق معارف اسلامی و تشویق به مطالعه بیشتر و یادگیری فراتر از سطح آموزش است، برگزاری مسابقات و کارگاههای آنلاین و نیز تحقیقات ضمن درسی راهکار موفقتری برای نیل به اهداف میباشد.
هدفم آسیبشناسی این نوع آموزش نبود، اما در مجموع هرچند که به نظرم نمرات این ترمم از ترمهای قبل بسیار کمتر خواهد بود، ولی از روند فعلی راضی هستم و از مسئولین امر تشکر می کنم.
نوشته شده توسط : وسط نیا
هیچ روانشناسی نمیتوانست اینقدر تاثیرگذار باشد، هیچ دارویی و تجویزی تا این حد جوابگو نبود، تا به حال نه اجبار و نه لطافت هیچ کدام باعثی برای از بین رفتن بی رغبتیام نشده بود.
کلا سه سالی میشود که به جز اجبار شب امتحان هیچ کتابی نمیخواندم، تا اینکه به آنجا رفتم.
به اصرار یکی از بچهها به کافهای رفتم که کتاب هم میفروخت. تا این حد از آنجا خبر داشتم، اینکه یک کتاب فروشی است که در کنارش دو سه ردیف صندلی چیدهاند و اگر قراری داشتید و جایی برای صحبت نبود میتوانید به آنجا بروید!
تصورم اشتباه بود، در حقیقت کتاب ها شبیه کاغذ دیواری ها، دور تا دور آنجا را گرفته بود و ردیف ردیف صندلی برای نشستن و گپ زدن.
اولین روز چندان دلچسب نبود، مخصوصا با دیدن این جمله، اگر روی میز را نگاه می کردی نوشته بود:«اینجا فقط از کتاب خوانها پذیرایی میشود، خود را از این لذت محروم نکنید.»
فقط چند کتاب که روی میزها ولو شده بود را نگاه کردم، کنار گذاشتم و با دوستم شروع به صحبت کردم. روز دوم، یک کتاب از سر میز دیگری برداشتم و نگاه کردم، تمام مدت صحبت دستم روی کتاب بود که آیا میآیند هزینه کتاب را بگیرند یا نه.
روز سوم، غرق در همان روزهای شیرین کتابخوانی که تمام حقوق آخر ماه را میدادم و کتاب میخریدم شدم، کتاب «بار دیگر شهری که دوستش میداشتم»
فقط همین نبود، فضا به همراه پیشخدمتهایش بسیار موثر بودند. پیشخدمت خانم و آقایی را به میز خالی هدایت کرد، بعد رفت و به چند مشتری که در خصوص اینکه چه کتابی بخوانند تا اطلاعات ادبیشان بیشتر شود، راهنمایی داد، کمی بعد یکی از نویسندگان جوان آمد، با این پیشخدمت دست داد، نشستند سر یک میز و گپ مختصری زدند.
نگاه کردم، «حسام مطهری» بود، یکی از آن کتابخوانهای حرفهای و مدیر سایت «کتابخانه اشا»، که محال است هم صحبتش باشی و حداقل نام یک کتاب را نبرد، چه لذت بخش بود که حتی پیشخدمتهای این کافه هم اهل کتابند.
به واقع هیچ دارویی تا این حد نمیتوانست من کتاب زده را با کتاب آشتی دهد، هیچ چیز...
نوشته شده توسط : وسط نیا