یا رحمن الدنیا و الاخره
کم کم به روزی نزدیک میشویم که تمام شیرینیها در آن روز طعم تلخی به خود میگیرند و من خاطرهای از آن روزها ندارم جز ته ماندههایی تار و غمبار از رحلت روح خدا که به خدا پیوست!
برای پر رنگ کردن این روز، از بقیه کمک گرفتم و 14 غمبار خرداد 1368 برایم دوباره رقم خورد، غمناک بود و ناراحتیهایش برایم تکرار شد، با همان حالت جانسوزش!
یادم بود که صداهایی در کوچه میآمد و ناراحتی در جانم رخنه کرده بود!
امروز که پرسیدم گفتند، در اخبار شب شنیده بود که حال عمومی امام (ره) رو به بهبود است و دوستم میگفت، در نماز شبم یاد یادداشتی افتادم که بر حاشیهی خبر اصلاح وصیتنامهی امام افتادم که نوشته بود: «وصیتنامه ات هرگز گشاده مباد!» و میگفت در قنوت نماز این را دوباره گفتم و از خدا بهبودی امام (ره) را خواستم و صبح وقتی رادیو ، قرآن پخش میکرد، اصلا شک نکردم که شاید اتفاقی افتاده باشد تا بالاخره شد آنچه باید میشد و صدای جیغ و فریاد بود که تمام محل را پر کرد!
یک هفته کارمان شده بود، ظهر مسجد جامع و شب گلزار (اصفهان) هیچ کس انگار هیچ کاری نمیتوانست بکند، ذهن همه از کار افتاده بود.
و خودم یادم آمد که به همراه بقیه برای تشییع پیکر پاک امام (ره) رفته بودیم، خاک بود و غم و گرما و لباسهای سیاه!
دیگری میگفت که وقتی وارد خانه شدهبود دیده بود خواهرش گریه میکند، پرسیده بود چه شده؟ و وقتی جواب شنیده بود که امام (ره) فوت کرده اند، با اینکه هشت سال بیشتر نداشت، او هم به همراه بقیه شروع به گریه کره بود!
و من به یاد پدرم افتادم، وقتی برای اولین بار چشمان قرمز شده از اشکش را دیدم و چه مرحمی میتوانست اینهمه غصه را التیام بخشد و از آن روزها آنچه در خاطرم نقش بستهاست، آیهی «انا لله و انا الیه راجعون» بود و این جمله «روح خدا به خدا پیوست.»
* به دعوت «وبلاگ اعترافات»، خاطراتم ورق خورد.
* به رسم موج وبلاگی، از دوستان عزیزم، اندیشه روشن، راه روشن، جنبش دانشجویی، صاحب الزمان«عج» و کاتب باشی دعوت میکنم که در قاعده موج بنویسند و دیگر دوستان را هم دعوت کنند.
* همه پستهای این موج در وبلاگ “موج وبلاگی چهارده خرداد” جمع شدهاند.