چادری که میراث مادرم است، مشکی است و در تابستان نگه داشتنش عذاب آور، اما دوستش دارم چرا که به نظرم اعتقاداتم با آن رقم می خورد، وقتی چادر به سر داری، هرچشمی دنبالت نیست و خودت هم به خودت اجازه نمی دهی هر فکری را بکنی، قداست چادر را بارها از کسانی که تقیدی به حجاب ندارند شنیده ام، آن ها که وقتی کسی را می بینند که چادر را درست بر سر نکرده و شئونات آن را رعایت نمی کند، با ناراحتی زیر لب می گویند، چادر قداست دارد.
چادری که میراث مادرم حضرت زهرا«سلام الله علیها»ست، اکنون بازیچه ی سیاستی شده است که روز به روز بر سر نگه داشتن آن در نظر بسیاری سخت تر و سخت تر می شود، چراکه مقایسه می کنند و از خودشان و گاهی از ما می پرسند، چرا چیزی را به سر بگذاریم که مجرمین و خطاکاران در دادگاه به سر می کنند، چرا هرکه بدبخت تر است چادرش مشکی تر است!
چادری که من با غرور و افتخار در سنین جوانی با قدرت عقل و اراده انتخابش کردم و زینت همیشگی ام قرارش دادم، اکنون به شکل نماد انسان های خلاف کار و مجرم درآمده است! مگر اینجا ایران نیست، مگر ایران اسلامی نیست، چرا باید هر خلافکاری با چادر حاضر شود و خبر دروغی گفته اند که : یکی از مقامات بلند پایه آمریکا میگوید: هر زن چادری در کوی و برزن ایران؛ به منزله پرچم جمهوری اسلامی ایران است؛ لذا ما برای براندازی این نظام؛ باید حجاب را سست نماییم!
آیا این دروغ است؟ اصلا سوال من این است که چرا در رسانه ی ملی جمهوری اسلامی ایرانمان، هرکس را می خواهند نشان دهند که فقیر است و ژنده و ناامید، با ریش نشانش می دهند؟ چرا بدبخت ها نام فاطمه، زهرا، حسن، حسین، علی، اصغر را دارند، مگر ما مسلمان نیستیم! مگر این اسم ها برایمان قداست ندارند؟ چادرم میراث مادرم است، نمی گذارم قداستش شکسته شود!
نوشته شده توسط : وسط نیا
نوشته شده توسط : وسط نیا
یا رحمن الدنیا و الاخره
بچههای مذهبی سایت کلوب با هم جمع شدند و به صورت خودجوش برنامه سفر مشهد مقدس رو ریختن، برای منسجم شدن فعالیتهای فرهنگی مذهبی در سایت. روال برنامهها چندان به نظرم منسجم نبود و بچهها همه مجازی بودند، به جز چندنفر که در دنیای حقیقی دیده بودم بقیه را نمیشناختم، اما آقا طلبید و رفتم!
مثل سفر بهشت بود، تمامش را خواب بودم رویایی شیرین. از همه لحاظ زیبا و دلچسب بود. از نظر وسیلهی حرکت، همسفران، همدلی با همراهان، خود حرم، خود آقا، عالی بود عالی!
آنقدر نرم و لطیف بود که چیزی در ذهنم نمانده!
هیچ خاطره ی تلخی ندارم که بگویم به این خاطر به من خوش نگذشت، اما خاطرات شیرینم هم آنقدر شیرینند که قابل وصف نیست، تا به حال اینگونه نشده بودم که واژهها از تفسیر خاطرات شیرین باز بمانند، اما ماندهاند!
وقتی بدون هیچ آمادگیای قصد سفر کردم و بلیط و اسکان و همسفر یار غار هماهنگ شدند ماندم انگشت به دهان! ولی زمانی که حتی کلاسهای آن روز بدون علت تعطیل شدند و راه آنقدر هموار بود که هیچ اضطرابی به دل نداشتم، مطمئن شدم که این سفر یک سفر عادی نیست! سفر به بهشت است! قطعهای از بهشت!
دلچسب بود.
آمده ام و هیچ چیز را با خود نیاوردم، نه کبر و غرور را، نه شیطنتهای شیطان گونه را، نه حتی خودم را! همه را سپردم!
سفر عجیبی بود، رویایی و دلچسب!
نوشته شده توسط : وسط نیا