به اواخر ترم رسیدهایم و مثل همیشه جو درس خواندن مارا گرفته است و من یاد تصمیمی افتادم که موقع امتحانات پایان ترم گرفته بودم. سوالی که در ذهنم شکل گرفته بود و حتی به آقای تنها، تولید محتوای دانشگاه زنگ زدم و در موردش صحبت کردم، رسالت ما که دانشجوی معارف اسلامی هستیم و وابسته به موسسه پژوهشی امام خمینی(ره) هستیم، طلبه محسوب میشویم.
رسالت طلبه بودن را به نظر میرسد باید از شهدای این راه گرفت، همانطور که مقام معظم رهبری فرمودهاند: با این ستارگان میشود راه را پیدا کرد.
راه دوری نرفتم، عموی یکی از دانشجویان Ikvu روحانی شهیدی است که به نظرم رسید با مطالعه زندگی این بزرگوار میشود تا حدودی به نکات ارزشمند رسالت محوری رسید.
آغازگر این روایت، قرائت بیانات مقام معظم رهبری در مورد ایشان بود: «این روحانی شهید که عضو دفتر نمایندگی حضرت امام(ره) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، تلاش و مجاهدتی بزرگ و دشوار را در میدانهای نبرد بر عهده داشت و آن را به وجهی عاشقانه انجام میداد و شهادت، پاداش سعادتمندانهای بری آن زندگی فرشتهگونه بود.»
زندگی نامه ایشان را خیلی از بچههای دانشگاه خواندهاند، اینکه ولادتشان به سال 1334 در شهر اصفهان و شهادتشان در کربلای 5 به سال بهمن 1365 در شلمچه بود و تحصیلات حوزوی را کامل تمام کرده بودند.
سابقه مقاومت هایشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی حول چند محور بود. یکی از مهمترین آنها بیداری اسلامی بر پایه آموزش قرآن کریم و علوم دینی بود، اصرار ایشان به فراگیر شدن این علوم مرا یاد گفته آن شهید میاندازد: قرآن را بیشتر بشناسید و به آن عشق بورزید. بیشتر معرفت قرآن داشته باشید و دردهایتان را با قرآن درمان کنید.
خواندن فعالیتها این مجاهد نستوه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مرا یاد صحبتش انداخت: پیمانی را که با خدا بسته ایم به مرحله صدق برسانیم.
بزرگمردی که بزرگان کم از او نگفتهاند:مقام معظم رهبری، آیتالله حائری شیرازی، حجت الاسلام و المسلمین موسوی جزایری، شهید محلاتی و تیمسار دریادار شمخانی. که من از بین صحبتهای اینها، بنظرم صحبتهای تیمسار شمخانی توضیح بیشتری داشت و جلوههای شخصیتی این بزرگوار را بیشتر هویدا میکرد:
« دوست، برادر، مرشد، استاد، همرزم عزیزی را آن روز ما به ابدیت سپردیم . سبکی تابوت او نشانی از روح بی گناه و جسم بی آلایشش بود. تعریف راستین و عملی زی طلبگی بود. غافل به خیر به دست برادر دینی اش بود. خواهنده خیر نه برای خودش که برای دیگران بود. با نام و لقب و شهرت همواره دشمنی سر سختی داشت. هرگز به کسی بروید نگفت: من کلامی به جز بیایید از او نشنیدم. او را هرگز شهید نکردند. بلکه میثمی شهید شد.»
در حال خواندن زندگینامهشان بودم که این فراز تحلیل قلمم را گرفت: «او حتی برای زیارت خانه خدا هم حاضر نبود لحظه ای جبهه های نبرد حق علیه باطل را ترک کند، چرا که معتقد بود جبهه اجر زیارت خانه خدا را هم دارد.»
و وصیتنامه اش اینقدر گویا بود که به تحلیل نیاز نباشد:
اگر به خاطر مشکلات و به اسم پایان ماموریت و غیره بخواهیم برگردیم، نوعی سقوط است. برادران پیوسته از خدای خود بخواهید که توفیق ادامه نبرد را از ما نگیرد.
خدا می داند روز قیامت وقتی روزهای جبهه مان را ببینیم و روزهای مرخصی را هم ببینیم، گریه خواهیم کرد که ای کاش مرخصی نرفته بودیم.
برادران پیشروی و عقب نشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام، حقیقت شکست، اختلاف ماست.
خدا می داند که من این روزها دارم زجر می کشم، چرا که می بینم برادرانمام چه زیبا به پیشگاه خدا می روند. خدا نکند که عاقبت ما، جور دیگری باشد.
و نحوه شهادتش برایم درس بزرگی بود و شاید فصل الخطاب تمام حرفها، کسیکه درس دین را خوانده باشد به جایی برسد که شهادتش را بفهمد: «من در این عملیات اجر خودم را از خدا میگیرم.» و ما چه رسالتی داریم؟
نوشته شده توسط : وسط نیا