سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

صبح است اول مهر

دوشنبه 89 مهر 5 ساعت 12:16 صبح

صبح است اول مهر و ما در دانشگاه مجازی سومین پاییز را تجربه می کنیم!

چندی پیش یکی از دوستانم باز به تشویق و اغفال من در این دانشگاه پذیرفته شد و به سنت و قول و قراری که بینمان هست برای ثبت نامش به دانشگاه رفتم و در آنجا باز به سنت همیشه از ریاست دانشگاه نقد و انتقادات و پیشنهادات شروع شد، تا به آقای جعفری کانون قرآن رسیدیم که البته چون سرشان شلوغ بود، حتی نشد عرض ادبی کنیم.

  

آقای خبار هم که مسئول دفتر هستند و معرف حضور تمام کسانی که دوست مشتاق صحبت با حاج آقا حسینی ریاست دانشگاه، عرض ادبی کردیم و مشتاقانه به دفتر ریاست رهنمون شدیم!

حاج آقا هم مثل همیشه منتظر نقد و نظر ما بود و البته این دفعه دیگر نقد پذیریشان پایین امده بود و کمتر قبول می کردند!

ما هم فهمیدیم، کمی نقد ونظر همیشگی و دغ و دلی از بعضی کارهای دانشگاه و بعد هم خداحافظی کردیم!

 

بعد رفتیم تولید محتوا، آقای تنها به سوریه رفته اند و ما به جای ایشان در بخش تولید محتوا به سراغ آقای موسوی رفتیم، با روی باز از ما استقبال کردند و کلی حرف و بحث در مورد رشته کلام که شاید بشود بعد از گرفتن لیسانس در موردش فکر کرد!

می گفتند که تمام این مباحث در علم کلام مطرح است، همین که آقای رحیم پور ازغدی بحث می کنند در کلام نو یا جدید اسمش را یادم نیست، در آنجا مطرح است و صدالبته افزودند که کار هر کسی نیست، بچه تنبل ها سراغ این رشته نیایند!

تازه خبر اینکه آقای جعفری مسئول بخش فرهنگی مسئولیت را تحویل داده و آقای بابازاده که قبلا سایبری بودند مسئول فرهنگی شدند!

خوش برخورد و صدالبته نقد پذیر و پر از سوژه و کار و انرژی!

نیم ساعت حداقل وقت گذاشتند برای اینکه من را توجیه کنند که 14ام شدن وسطی تقصیر اسم و رسم و سبک نوشتنم است!

و خواستند که با تغییرات جدید و جدی وسطی را آپ دیت کنم و در مسابقه ای که قرار است اوایل ترم شروع شود شرکت دهم، از آن روز فکر می کنم دو هفته بیشتر گذشته و من تصمیم گرفتم دیگر وسطی در هیچ مسابقه ای شرکت نکند!

خبر دیگر که به نظرم خیلی مهم بود اینکه دیگر دانشگاه کسانی که از آزاد به رسمی (بعد از قبولی در کنکور سراسری) آمده باشند را تطبیق واحد نمی کند. هرچند بحث ها و درس ها یکی است، حالا شاید کم کم دوره های ازاد به صورت پیک نیک، بیاییند از مباحث استفاده کنند و بروند!

 

خلاصه سال جدید و ترم نو شروع شد برای همه ی دوستان آرزوی موفقیت و کامیابی دارم.


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


چادرم میراث مادرم است

چهارشنبه 89 مرداد 27 ساعت 2:41 صبح

چادری که میراث مادرم است، مشکی است و در تابستان نگه داشتنش عذاب آور، اما دوستش دارم چرا که به نظرم اعتقاداتم با آن رقم می خورد، وقتی چادر به سر داری، هرچشمی دنبالت نیست و خودت هم به خودت اجازه نمی دهی هر فکری را بکنی، قداست چادر را بارها از کسانی که تقیدی به حجاب ندارند شنیده ام، آن ها که وقتی کسی را می بینند که چادر را درست بر سر نکرده و شئونات آن را رعایت نمی کند، با ناراحتی زیر لب می گویند، چادر قداست دارد.
چادری که میراث مادرم حضرت زهرا«سلام الله علیها»ست، اکنون بازیچه ی سیاستی شده است که روز به روز بر سر نگه داشتن آن در نظر بسیاری سخت تر و سخت تر می شود، چراکه مقایسه می کنند و از خودشان و گاهی از ما می پرسند، چرا چیزی را به سر بگذاریم که مجرمین و خطاکاران در دادگاه به سر می کنند، چرا هرکه بدبخت تر است چادرش مشکی تر است!
چادری که من با غرور و افتخار در سنین جوانی با قدرت عقل و اراده انتخابش کردم و زینت همیشگی ام قرارش دادم، اکنون به شکل نماد انسان های خلاف کار و مجرم درآمده است! مگر اینجا ایران نیست، مگر ایران اسلامی نیست، چرا باید هر خلافکاری با چادر حاضر شود و خبر دروغی گفته اند که : یکی از مقامات بلند پایه آمریکا می‌گوید: هر زن چادری در کوی و برزن ایران؛ به منزله پرچم جمهوری اسلامی ایران است؛ لذا ما برای براندازی این نظام؛ باید حجاب را سست نماییم!
آیا این دروغ است؟ اصلا سوال من این است که چرا در رسانه ی ملی جمهوری اسلامی  ایرانمان، هرکس را می خواهند نشان دهند که فقیر است و ژنده و ناامید، با ریش نشانش  می دهند؟ چرا بدبخت ها نام فاطمه، زهرا، حسن، حسین، علی، اصغر را دارند، مگر ما مسلمان نیستیم! مگر این اسم ها برایمان قداست ندارند؟ چادرم میراث مادرم است، نمی گذارم قداستش شکسته شود!


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


اعتراض

چهارشنبه 89 مرداد 27 ساعت 12:33 صبح
یا رحمن الدنیا و الاخره
بیگانه ام، از درس، از دانشگاه مجازی، از تمام فعالیت هایی که دوستشان داشتم و بخاطر آنها وارد این دانشگاه شدم، چه خیال خامی بود، تصور اینکه این جا با جاهای دیگر متفاوت است و چه خیال عبسی که من متفاوت هستم!
کلاس های کانون قرآن پژوهی در تابستان برگزار نشد!
کانون دانشجویان تهران هم به جایی نرسید!
پیامگاه هم مدام نوشتیم حج فقرا! کی جواب داد؟
تصور می کردم بچه ها به صرف دانشگاه مجازی بودن با دنیای مجازی ارتباط خوبی دارند اما در جریان بازی وبلاگی وقتی هیچکدامشان شرکت نکردند این کانال هم برایم سوخت!
تابستان است، گرم و صد البته با فضای ماه مبارک رمضان دلچسب! بر سر توبه ای که کرده ام هستم! درس به ما هو درس!
و حافظ چه شعر زیبایی گفته است:

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم  /چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم/ به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم/ ز بندگان خداوندگار خود باشم

چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی/ که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان/ گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود / دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ/ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


مشهد الرضا«علیهالسلام»

یکشنبه 89 مرداد 10 ساعت 12:40 صبح

یا رحمن الدنیا و الاخره
 بچه‌های مذهبی سایت کلوب با هم جمع شدند و به صورت خودجوش برنامه سفر مشهد مقدس رو ریختن، برای منسجم شدن فعالیت‌های فرهنگی مذهبی در سایت. روال برنامه‌ها چندان به نظرم منسجم نبود و بچه‌ها همه مجازی بودند، به جز چندنفر که در دنیای حقیقی دیده بودم بقیه را نمی‌شناختم، اما آقا طلبید و رفتم!


مثل سفر بهشت بود، تمامش را خواب بودم رویایی شیرین. از همه لحاظ زیبا و دلچسب بود. از نظر وسیله‌ی حرکت، همسفران، همدلی با همراهان، خود حرم، خود آقا، عالی بود عالی!
آنقدر نرم و لطیف بود که چیزی در ذهنم نمانده!
هیچ خاطره ی تلخی ندارم که بگویم به این خاطر به من خوش نگذشت، اما خاطرات شیرینم هم آنقدر شیرینند که قابل وصف نیست، تا به حال اینگونه نشده بودم که واژه‌ها از تفسیر خاطرات شیرین باز بمانند، اما مانده‌اند!
وقتی بدون هیچ آمادگی‌ای قصد سفر کردم و بلیط و اسکان و همسفر یار غار هماهنگ شدند ماندم انگشت به دهان! ولی زمانی که حتی کلاس‌های آن روز بدون علت تعطیل شدند و راه آنقدر هموار بود که هیچ اضطرابی به دل نداشتم، مطمئن شدم که این سفر یک سفر عادی نیست! سفر به بهشت است! قطعه‌ای از بهشت!
دلچسب بود.

آمده ام و هیچ چیز را با خود نیاوردم، نه کبر و غرور را، نه شیطنت‌های شیطان گونه را، نه حتی خودم را! همه را سپردم!
سفر عجیبی بود، رویایی و دلچسب!


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


پایان ترم چهار

پنج شنبه 89 تیر 17 ساعت 11:16 عصر
یا رحمن الدنیا و الاخره
بد دادم، همه را! یعنی تازه فهمیدم که تا به حال درس‌ می‌خواندم، دست و پا شکسته اما می‌خواندم، درس خوان بودم و خبر نداشتم!
سخت نبود، یه کم پیچیده بود، فقط یه کم، ولی خب وقت نداشتم که بخوانم و نخواندم و بد دادم!
ان شا الله نمی افتم اما سخت ترین ترمی بود که در طول اینهمه سال عمری که از خدا گرفته ام و اینهمه کلاسی که اسم نوشتم و رفتم و امتحان دادم تجربه کردم!
یعنی اگه بگم توبه نصوح دروغ نگفتم، توبه کردم، چون مطمئنم این کار کار خداست، امتحان خداست، درس که برای خدا می‌خوانی، امتحان را هم موکلش می‌دهد! اما وقتی در انجام وظایفت کوتاهی کنی نه باید فکر کنی که برای خدا کار کردی نه اینکه موکلی هست! معجزه‌ای نیست ولی راه بازگشتی هست، خودش وعده داده که اگر توبه کنی، ارحم الراحمین است!
امتحانات این ترم خیلی خسته کننده بود، با فرد جدیدی آشنا نشدم، حتی نشد با خانوم عموئیان همان که سر هر امتحان می گفت خانم‌های مجازی این طرف بنشینند، هم صحبت شوم!
محل امتحانمان اصلا شبیه این عکس نیست، حسینیه است، زیبا و بزرگ، همراه با امتحانات ما کلاس مداحی هم دارند که بعضی وقت‌ها تداخل داشت و ما مجبور بودیم برویم طبقه بالا، ‌آن هم برای خودش تجربه‌ی جالبی بود.
از مسیر مترو تا محل امتحان راسته‌ی خیابان، آئینه و شمعدان فروشی هست، رسم آخرین روزم این است که با بچه‌ها بهترین مدل را انتخاب می‌کنیم، ترم پیش دوستم که الان عروسمان است یکی را انتخاب کرد، همین امروز یادم افتاد، دقیق هم همان را خرید! کاش ترم‌های بعد در محل‌های دیگری امتحان داشته باشیم، مثلا میدان انقلاب که کتاب ببینیم و انتخاب کنیم، آئینه و شمعدان دیگر تکراری است!
راستی کشف جدیدم: آن دست خیابان، نزدیک محل امتحان یک مسجد دیدم، زیبا و بزرگ!

از برنامه‌های تابستان دانشگاه هم، خبردار شدم که ظاهرا قرار است در تابستان کانون قرآن «خانواده پژوهی» فعال باشد، هم
دانشگاهی‌های عزیز منتظرتان هستیم!

نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >