دل نازک شدهام، حساس شدهام، به هر بهانهای دلم میشکند، به هر حرفی!
شبها بی اختیار گریه میکنم، بی دلیل!
دلم نگرفته،غم ندارم، عاشق نشدم، دلبسته نیستم، کسی چیزی نگفته، رفتاری نکرده اما بی طاقتم، بی تابم.
انگار دلم جا مانده، همانجا که وقتی اشک میریزم، بعد از چند دقیقه یا تصویر ضریح عباس علیه السلام مقابلم است یا ایوان نجف یا شش گوشهی حسین علیه السلام یا در حیاط کاظمین نشستهام!
من نه
اما دلم انگار عاشق شدهاست.
میکشی مرا حسین...
نوشته شده توسط : وسط نیا
لحظات انتظار در فرودگاه بغداد برای بازگشت به ایران، دل باید می ماند، آنجا فرودگاه عشق بود
سامرا
مظلوم معصوم دلگیر
فقط سامرا بود که اتش به جانمان زد
گنبدها را هنوز نساخته اند
هنوز گلدسته ها را درست نکرده اند
هوا گرم است
از گرما همه مان گر گرفته ایم
نه از گرما نیست از غم غربت است.
بمب گذاشته بودند و سنی ها نمی گذارند ساخت و ساز به سرعت صورت گیرد، سرعت پایین است.
همه مان سوختیم.
از دل!
اثارش در صورتمان پیدا شد.
چشمانم از خستگی باز نمی شود و غمی در دلم هست، غمی همراه با شادی. غم حسین و شادی دیدارش!
دیشب تا صبح، وداع با تمام امام ها بود و وعده برای دیدار با دیگر امام ها، امام صادق علیه السلام.
تا صبح در کاظمین بودیم انجا که به گفته ی همسفری، هیچ وقت چنین فرصتی دست نمی داد که بشود تا صبح کاظمین بود
و بوی رضا علیه السلام می زد.
همه جایش
جای جایش
در فرودگاه هستیم اینجا وایرلس پولی است و باید دلار بدهیم تا بگیریمش به این خاطر فقط تایپ می کنم که بعد هم در وسطی بگذارم.
امام موسی کاظم پدرش و امام جواد پسرش و بین مزارشان یک گلدان گذاشته بودند و من یقین دارم که انجا آن وسط، در بهشت است، باب حاجات است.
ایستادم و دعا کردم برای تمام کسانی که ارزوی دیدار این دو را دارند و برای موفقیت در تصیمی که گرفته ام.
نوشته شده توسط : وسط نیا
هنوز ذوق دیدار علی علیه السلام در دلمان بود که شوق دیدار حسین اشک در چشمانمان حلقه زد.
از اتوبوس که پیاده شدیم باورمان نمی شد حرم اقا ابالفضل پیدا بود. همانجا عده ای ایستادند به گریه کردن اما من مات بودم
اشک می ریختند و مداح خوش ذوق کاروان هم شروع کرد به زیارت عاشورا خواندن و اخرش همه به سجده افتادیم.
عشق حضور داشتیم که روحانی کاروان گفت بگذارید با هم برویم.
مانیدم به همراه بقیه و بین الحرمین بزرگ بود
بزرگ
عظمتش من را گرفت
یک طرف عباس بود و یک طرف حسین علیه السلام
نمی شد هر دو را دید در یک زمان یعنی از انجا نمی شد و من مدام سرم می چرخید حسین عباس عباس حسین حسین عباس عباس حسین
شب اخر بودن در کربلا برایم بزرگ بود. شب اول حسین بود و شب دوم عباس و شب سوم بین الحرمین و آن شب دیگر نیاز نبود بین حسین وعباس انتخاب کنم، هر دو بودند و من شکلات به دست گرفتم و پای از کفش خالی و ارام ارام بین زوار حرکت کردم.
هر کس شکلاتی می گرفت چیزی می گفت و دلنشین ترین چیزهایشان لشفاء! بود.
آری مگر می شود بین دو برادر در خیابان بهشتی شکلات بدهی و شکلاتت که در فضای دشت کربلا رنگ گرفته است شافی نباشد.
خودم هم برداشتم.
نماز مغرب را در حرم عباس بودیم رو به روی اقا دل کندن سخت بود ولی باید شرف یاب حضور حسین علیه السلام هم می شدیم
نماز صبح را هم آنجا خواندیم و وقت وداع
دست روی سرمان کشید و نگذاشت اشک حسرت بریزیم!
باز هم می طلبی آقا؟
نوشته شده توسط : وسط نیا
نمی شد از انجا این ها را نوشت، آنجا نوشتم و اینجا میگذارم که شما بخوانید
شب سوم هم در حال اتمام است
به حرم رفتم احساس شادی داشتم شادی با اشک
پدر مرا پذیرفته بود دلم ارام بود و دلی که ارام است مرکز ارامش است.
مهمان شدم و مهربان مرا پذیرفته بود و در دلم فقط یک چیز بود می شود به کنیزی قبول کنی؟
دلم ارام گرفته بود
صبح به مسجد کوفه رفتیم.
انجا مقام ها زیاد بود وقتی نماز میخواندیم و بعد هم دعا چقدر دلچسب است وقتی همانجایی نماز بخوانی که پدر نماز خوانده است
چقدر احساس تجانس داری وقتی که در مقام جبرئیل می ایستی
مهربان
مهربان
مهربان
خدایا به این همه نعمتت سپاس
قلم در دست هایم نمیچرخد انگشتانم از حرکت ایستاده است
تمام شورم برای حرم اقا بود
اشک سوغات سفرم است
خدایا مرا از من رها کن
نوشته شده توسط : وسط نیا
نه می شد به اینترنت وصل شد و نه تلفن آنتن میداد یعنی برای ما که عمری اینترنتی هستیم، مرگ تدریجی. آنجا این را نوشتم:
مهمان هستیم می فهمی؟ اینجا هیچ چیز نیست، نه خانواده ای که از تو سراغ بگیرند و نه حتی وسیله ی ارتباطی ای که بتوانی خود را به دنیای مجازی وصل کنی، حرف بزنی و با دوستانت درد دل کنی!
اما دلت تنها نیست، اینجا حتی همسفران هم که تا ساعاتی قبل غریبه بودند و اکنون اشنا شده اند هم نمی توانند این حس عجیب را از تو بگیرند، حس غربتی نیست که با وجود دوستانت از بین برود، دلت به جایی وصل است نمیدانی کجا؟
من می دانم!
مهمان پدر شده ای!
مهمان پدری که تو را صدا کرده است، آیت الله صدیقی امشب مهمان ما بود و گفت سفر زیارت شما را لیله القدر امیر المومنین امضا کرده و به دست مولا سپرده است!
مهمان او شده ای، باور میکنی؟ آن ها که یک عمر فقط وصفشان را شنیده ای اکنون اینقدر به تو نزدیک شده باشند! یا نه تو به انها نزدیک شده ای!
تفاوتش را حس می کنی؟
مسجد سهله هم رفتیم چه مسجدی چه شکوهی که خاکی بود، خاک زینتش بود و هشت مقام داشت
روحانی کاروان نمازها را می گفت و میخواندیم و بعد دعا می کرد اما نماز امام سجاد جایزه داشت، دعایش را که بخوانی معنی حرفم را می فهمی، جایزه داشت برای ان که اگر خدا را عبادت کردیم آن جایزه را به ما بدهد!
مقام ها را که می گفتند باورم نمی شد ابراهیم خلیل الله با خضر و ادریس علیهم السلام با امام صادق و سجاد علیهم السلام با امام زمان عج الله یک جا عبادت کرده اند!
می توانی تصور کنی که تمام ائمه و پیامبران اینجا نماز خوانده اند؟
غرق در دعا که می شوی بوی رضا میزند او مهمانمان کرده است مگر باور نداری که پنجره فولاد رضا برات کربلا می دهد؟
تو برات گرفته ای؟
نیتت را تکرار می کنی، نایب الزیاره اقا هستی از مشهدش به نجف، به کربلا!
نوشته شده توسط : وسط نیا