فکر میکنم بیشتر تحت تاثیر درس وصایای امام در قالب آسیب شناسی انقلاب اسلامی باشم، آن اوایل درس که در باب وصیت صحبت میکند، اینکه کسی که عزم سفر کرده است هم باید وصیت کند، کمی هم فقه دو را ضمیمهاش کردهام.
به این خاطر باید از همهی دوستان، همدانشگاهیهای عزیزم، مسئولین و خوانندگان وبلاگم حلالیت بطلبم و وصیت کنم که اگر بازنگشتم، درس را ادامه دهید و بار را به زمین نگذارید.
عازم دیار عشق هستم، کربلا!
التماس دعا
نوشته شده توسط : وسط نیا
اولین سوالی که به ذهن تمام شرکت کنندگان در اردوی سه روزه ی وبلاگ نویسان کشور(نور) رسید، شاید همین بود! چه کسی می توانست قانون وضع کند؟ اولین و مشخص ترین پاسخ این بود: کسی که در جریان امور قرار دارد و با چم و خم کا ر آشناست. مدتهای طولانی در آن موضوع غور کرده است و صاحب نظران و افراد تحت تاثیر از تصویب قانون را می شناسد، می داند چه می خواهند و با این قانون چه خواهند خواست!
فضا را بشناسد و حرف نشنیده برایش کم باشد، غرق در موضوع باشد و به فرمایش حضرت امام(ره) از آن دست آدم هایی نباشد که از دور هم دستی بر آتش ندارند، آمده باشد نزدیک و داخل ماجرا باشد.
اما منشور اخلاق در فضای مجازی را کسانی نوشتند که رکن پنجم دموکراسی در هر کشوری(وبلاگ نویسان) تنها و تنها شنونده آن بودند. احساس سیاهی لشکری بر بیشتر وبلاگ نویسان حاضر در اختتامیه ی اردوی سه روزه مستولی شده بود.
تمام این سه روز فقط برای بالابردن نام شهرداری تهران و صدا و سیما که تعداد زیادی از وبلاگ نویسان کشور را جمع کرده است، می توانست خبر مهمی باشد که بود و نام آن ها را بیش از پیش پر رنگ کرد.
وقتی عکاس ها مدام عکس میگرفتند و در پاسخ به من گفتند که مجبورند روزی حداقل 500 عکس بگیرند، باید می فهمیدیم که ما فقط وسیله ی تبلیغ بعضی ها شده ایم.
جلسات سخنرانی فقط چند موردش مربوط به وبلاگ بود، سخنران ها ظاهرا آشنایی ای با وبلاگ نداشتند، فرهمندپور که فقط از عفاف گفت و شاه حسینی هم از سینما! ایازی هم سنگ شهرداری را به سینه می زد و آشتیانی هم اینقدر گفت هم افزایی که ما فکر کردیم ما باید افزایش بیابیم!
و حرف تک تکشان حمایت بود، ما نخواهیم کسی حمایتمان کند چه کسی را ببینیم؟ حمایت کنند که در موقع بحران ها همراهشان باشیم؟ اسیر دست تبلیغاتشان؟ رکن پنجم دموکراسی یعنی این؟
و خیال کرد ما نشنیدیم: قول ده برابر شدن پهنای باند دوسال پیش داده شده بود، عملی نشد تا دوسال دیگر هم عملی نخواهد شد!
منظورتان به کیست؟ ما بلندگوی شما شدیم تا هرچه میخواهید بگویید؟
بدون کوچکترین نظرخواهی ای منشور اخلاقی وبلاگ نویسان قرائت شد!
آیا نباید فکر می کردند زمانی که در فضای مجازی ضمانت اجرایی برای صدور احکام نیست این ضمانت اجرای منشور حضور حداقلی از وبلاگ نویسان مطرح و کهنه کار در این عرصه را باید داشته باشد؟
اردوی سه روزه وبلاگ نویسان کشور بنابه گفته عوامل اجرایی آن بزرگترین اردوی وبلاگ نویسی بود که با گرفتن عکس های متعدد و سخنرانی هایی که باید خیلی فکر می کردیم تا ارتباطش را با خودمان بیابیم، سخنرانی هایی که از فضای مجازی تنها لغت حمایت را تکرار می کردند، برگزار شد.
در طول این اردوی سه روزه که با هزینه های سنگینی از سوی آن ها همراه بود. کارگاه های آموزشی نمادینی برگزار شد، حتی وبلاگ نویسان فرصت و مجالی برای آشنا شدن با هم را پیدا نکردند و در نهایت وقتی در اختتامیه حتی نامی هم از عوامل اجرایی آن که ما آن ها را از خودمان می دانستیم به میان نیامد و تقدیر نمادین از وبلاگ نویسانی صورت گرفت که وبلاگشان شاید تنها و تنها به واسطه ی صاحبان آن محلی از اعراب داشته باشد و در لایه های بسیار پنهان آن با ما سنخیت داشتند، تازه فهمیدیم که چه اشتباهی کردیم و چه کلاهی سرمان رفت!
نوشته شده توسط : وسط نیا
یکی از روزهای نمایشگاه کتاب امسال با دوتن از هم دانشگاهی های عزیز احساس دانشجو بودنمان گل کرد و به نمایشگاه رفتیم. اما آنچه میخواستیم مثل هرسال اتفاق نیفتاد!
امسال هم نمایشگاه خوب نبود. مثل همیشه خسته کننده، شلوغ، سردرگمی در پیدا کردن غرفه های مورد نظر و هزار یک مثل همیشه ی دیگر!
جستجوی کتابش هم افتضاح بود، به نام کتاب با فرزندان که روانشناسی بود، سر از کتب شاعران گرانقدر درآوردیم و به جای کتاب شعر سر از کتب فنی! البته ظاهرشان فریبنده بود، آدرس می دادند و حتی دوستم ورق داد روی ورق نوشتند اما وقتی رسیدیم چیزی غیر از این دیدیم!
دانشجوی دانشگاه امام خمینی(ره) بودنمان هم هیچوقت به کار نیامد، حتی وقتی از انتشارات دانشگاه خودمان کتاب خریدیم و باغرور میخواستیم کارت دانشجویی نشان بدهیم که تخفیف بگیریم آقای فروشنده با نهایت خونسردی گفتند که فرقی بین شما و بقیه نیست! نمی دانم با این همه تحول نگرفتن چرا ما هر بار با ذوق و شوق به سمت غرفه ی نمایندگی دانشگاه یا موسسه مان می رویم و می خواهیم احساس قرابتمان را بیشتر کنیم.
در هر حال خدا را شکر می کنم که نمایشگاه سالی یکبار است و تا سال بعد دردهای کشیده شده را فراموش می کنم که اگر سالی دوبار بود هیچوقت پا به آن نمی گذاشتم. البته برای غیرتهرانی ها نمایشگاه محل جمع شدن کتاب های مختلف و متنوع است و می توانند خرید یکساله شان را انجام دهند اما برای ما که آخر هفته هایمان به کتاب دیدن در میدان انقلاب می گذرد نه، فقط تخفیف هایش کمی وسوسه کننده است که آن هم به خاطر شلوغی و دوری مسیر و خستگی، نمی ارزد!
نمایشگاه کتاب امسال هم تمام شد و ما ماندیم و حسرت همیشگی دل سیر ندیدن کتاب ها!
نوشته شده توسط : وسط نیا
ترم جدید شروع شد، بعد از کلی انتظار رسیدن نمرات، بالاخره نمرات را اعلام کردند و ترم جدید شروع شد. درسها را گذاشتند و به رسم همیشه برنامه درسی را نیز هم!
ترم پیش ترم سختی بود دوستش نداشتم، نمیخواستم بخوانمش، اصرار دوستان بود که خواندم و خدا را سپاس که نتایجش بد نشد، هنوز معدلم الف است!
جا دارد اینجا ازمسئولان دانشگاه تشکر کنم که بر اثر اعتراض ما به درس فلسفه تاریخ اسلام، نمرهی همه بچهها یک شبه تا حدود 6 نمره اضافه شد! به قول آقای خبازی مشکل برطرف شد و ما هنوز مانده ایم چه مشکلی بود که بیشترین نمرهی درس 12.25بود و به ناگاه شد 19.75،این هم از عجایب دانشگاه ماست که من دوستش دارم.
به قول آبجی، نه سفر زیارتی نه سیاحتی، نه جلسه درست وحسابی این هم از امتحاناتش! راست میگوید خب! ولی باز هم من دانشگاه را دوست دارم و این ترم هم دو نفر دیگر را آلوده ی دانشگاه کردم!
به عادت همیشه،با هم ترمها پیمان درسخواندن بستیم، اما این بار سفت و سخت تر، از فیلم مختارنامه تاثیر عمیقی روی ما چند نفرگذاشت و عهد بستیم که از اول ترم با هم درس بخوانیم، مثل مختار پیمان بستیم، اگر شکسته شد، مقصر مشخص میشود، فقط همین!
امروز از دانشگاه زنگ زدند و بعد از سالها انتظار بالاخره وبلاگ وسطی حائز رتبه شد، نمیدانم چندم اما مهم این است که بالاخره مقداری از جنس آدمیان نوشتیم که آدمگونه رتبه آوردیم.
این جایزه را تقدیم میکنم به همهی دوستانم که در وبلاگنویسی مشوقم بودند و عوامل دانشگاه که هر از گاهی احوال پرسم بودند.
نوشته شده توسط : وسط نیا
یا رحمن الدنیا و الاخره
در هوای خودم بودم که یکی از عزیزترین ها، از من خواست تا در موجی متبرک به نام موج الحسین علیه السلام شرکت کنم، موجی که قرار است خاطرات عاشورا را در آن گردهم آورند و چنین شد که چنین نوشتم، اگر قابل بود اجرش برای عزیزی که واسطه شد.
عاشورا در کودکی هایم با نذری ها و دسته های عزاداری تداعی می شود، از مراسم تعذیه و چشمهای اشکآلود مادرم.
کمی بزرگتر که شدم در مراسم روضه خوانی، هر سال عاشورا که میشد دلم برای زینب سلام الله علیها می سوخت، از اینکه برادرشان رفتند و دیگر کسی نیست که صدایشان کند، برای رقیه سلام الله علیها که دیگر عمو عباسی نیست که صدایش کند، آب بیاورد و علمدار باشد.
چندسال بعد، دلم برای آن دو بزرگوار می سوخت، برای زینبی که بی برادر شده است، رقیه که هم بی پدر شد هم بی عمو! و کمی یاد علی اکبر و علی اصغر اشک می ریختم!
اما امشب دلم برای همه شان تنگ شده است، برای عمویی که خدای ادب بود، برای علی اکبری که خدای سخاوت بود، برای قاسمی که خدای معرفت بود، برای علی اصغری که خدای ناز بود، برای عبداللهی که خدای محبت بود، برای عمه زینب که خدای صبر بود، برای رباب برای سکینه برای لیلا، برای حر برای حبیب برای وهب برای جعفر و محمد عزیزهای عمه، برای تک تکشان، برای سالار عشق برای اباعبدالله!
دلم نمی سوزد که رفته اند، دیگر دلم نمیسوزد که عمه تنها شد، رقیه بی پدر شد، رباب بی فرزند شد، دلم برای خودم می سوزد که چون آنان نیستم، که ایمانم به قدری نیست که دعوتم کنند که معرفتم به قدری نیست که شهید شوم.
نیمه شب است، کاش صبح طلوع نکند، صبح تب دار عاشورا! دوستی پیامک داد:
علامه امینی شب عاشورا مدام برای امام زمان صدقه کنار میگذاشتند و میگفتند امشب قلب حضرت در فشار است، شب عاشوراست صدقه برای حضرت فراموش نشود.
یا صاحب الزمان ما را هم لایق گردان.
نوشته شده توسط : وسط نیا