سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اعتراض

چهارشنبه 89 مرداد 27 ساعت 12:33 صبح
یا رحمن الدنیا و الاخره
بیگانه ام، از درس، از دانشگاه مجازی، از تمام فعالیت هایی که دوستشان داشتم و بخاطر آنها وارد این دانشگاه شدم، چه خیال خامی بود، تصور اینکه این جا با جاهای دیگر متفاوت است و چه خیال عبسی که من متفاوت هستم!
کلاس های کانون قرآن پژوهی در تابستان برگزار نشد!
کانون دانشجویان تهران هم به جایی نرسید!
پیامگاه هم مدام نوشتیم حج فقرا! کی جواب داد؟
تصور می کردم بچه ها به صرف دانشگاه مجازی بودن با دنیای مجازی ارتباط خوبی دارند اما در جریان بازی وبلاگی وقتی هیچکدامشان شرکت نکردند این کانال هم برایم سوخت!
تابستان است، گرم و صد البته با فضای ماه مبارک رمضان دلچسب! بر سر توبه ای که کرده ام هستم! درس به ما هو درس!
و حافظ چه شعر زیبایی گفته است:

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم  /چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم/ به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم/ ز بندگان خداوندگار خود باشم

چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی/ که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان/ گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود / دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ/ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


روح خدا به خدا پیوست

شنبه 89 خرداد 8 ساعت 10:34 عصر
یا رحمن الدنیا و الاخره
کم کم به روزی نزدیک می‌شویم که تمام شیرینی‌ها در آن روز طعم تلخی به خود می‌گیرند و من خاطره‌ای از آن روز‌ها ندارم جز ته مانده‌هایی تار و غمبار از رحلت  روح خدا که به خدا پیوست!
برای پر رنگ کردن این روز، از بقیه کمک گرفتم و 14 غمبار خرداد 1368 برایم دوباره رقم خورد، غمناک بود و ناراحتی‌هایش برایم تکرار شد، با همان حالت جانسوزش!
یادم بود که صداهایی در کوچه می‌آمد و ناراحتی در جانم رخنه کرده بود!
امروز که پرسیدم گفتند، در اخبار شب شنیده بود که حال عمومی امام (ره) رو به بهبود است و دوستم می‌گفت، در نماز شبم یاد یادداشتی افتادم که بر حاشیه‌ی خبر اصلاح وصیت‌نامه‌ی امام افتادم که نوشته بود: «وصیت‌نامه ات هرگز گشاده مباد!» و می‌گفت در قنوت نماز این را دوباره گفتم و از خدا بهبودی امام (ره) را خواستم و صبح وقتی رادیو ، قرآن پخش می‌کرد، اصلا شک نکردم که شاید اتفاقی افتاده باشد تا بالاخره شد آنچه باید می‌شد و صدای جیغ و فریاد بود که تمام محل را پر کرد!
یک هفته کارمان شده بود، ظهر مسجد جامع و شب گلزار (اصفهان) هیچ کس انگار هیچ کاری نمی‌توانست بکند، ذهن همه از کار افتاده بود.
و خودم یادم آمد که به همراه بقیه برای تشییع پیکر پاک امام (ره) رفته بودیم، خاک بود و غم و گرما و لباس‌های سیاه!
دیگری می‌گفت که وقتی وارد خانه شده‌بود دیده بود خواهرش گریه می‌کند، پرسیده بود چه شده؟ و  وقتی جواب شنیده بود که امام (ره) فوت کرده اند، با اینکه هشت سال بیشتر نداشت، او هم به همراه بقیه شروع به گریه کره بود!
و من به یاد پدرم افتادم، وقتی برای اولین بار چشمان قرمز شده از اشکش را دیدم و چه مرحمی می‌توانست این‌همه غصه را التیام بخشد و از آن‌ روز‌ها آن‌چه در خاطرم نقش بسته‌است، آیه‌ی «انا لله و انا الیه راجعون» بود و این جمله «روح خدا به خدا پیوست.»

* به دعوت «وبلاگ اعترافات»‌، خاطراتم ورق خورد.

* به رسم موج وبلاگی، از دوستان عزیزم، اندیشه روشن، راه روشن، جنبش دانشجویی، صاحب الزمان«عج» و کاتب باشی دعوت می‌کنم که در قاعده موج بنویسند و دیگر دوستان را هم دعوت کنند.

* همه پست‌های این موج در وبلاگ “موج وبلاگی چهارده خرداد” جمع شده‌اند.


نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


دلم تنگ نشده

یکشنبه 89 خرداد 2 ساعت 11:41 عصر
دلم برای دانشگاه تنگ نشده است، برای تلفن زدن‌های مداومم، برای پیدا کردن وبلاگ‌های هم دانشگاهی‌ها! اصلا دلم برای هیچکس تنگ نشده است، حتی وقتی آفلاین‌های هم دانشگاهی‌ها و یا میل‌های دوستان را دریافت می کنم، باز هم احساس تعلقی نمی کنم!
سنگ شده‌ام؟
نمی‌دانم، هیچ حس آشنایی و دوستی‌ای نسبت به دانشگاه ندارم! فکر می‌کنم چرا آن‌همه هیجان و ذوق داشتم وقتی آزمون‌ها را جواب می‌دادم، وقتی زنگ می‌زدم و با مسئول فرهنگی دانشگاه در مورد راه کارهای بهتر شدن فضای فرهنگی آی کا وی یو، از خودم نظر می‌دادم؟
وقتی دانشگاه حتی یک برنامه‌ی دسته جمعی نمی‌گذارد و پیامگاه مدیر شده است پیامگاه فرهنگی و پیامگاه فرهنگی  ...
حیف آن‌همه ذوق و شوقم، آن‌همه اشتیاقم! بگذار من هم خاک خورده‌ها را ببینم و رد بشوم همانطور که خیلی‌ها اینطور شدند،‌من هم می‌شوم!
چند وقتی است که دلم اصلا برای دانشگاه تنگ نشده است!

نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


شهدا رفتند و ما تازه آمده ایم

دوشنبه 89 اردیبهشت 27 ساعت 4:18 عصر
مهمانی بودیم که خطبه‌های نماز جمعه را هم میدیدیم، کنار نمازگزاران تابوتی قرار داشت که یکی گفت، شهید علی هاشمی است! و در دنیای مجازی از او بعد از آن زیاد شنیدم و عکس‌هایش را دیدم و خواندم و یاد جنوبی افتادم که رفته بودم، همان که اول اسفند پارسال روحم را گذاشتم و جسمم برگشت! و در دانشگاه هم یکی از دوستان عزیزم، که ظاهرا جزو راویان نور هم هست، در مورد ایشان نوشته بودند:
سردار علی هاشمی یکی از فرماندهان سپاه در منطقه جبهه جنوب در استان خوزستان بود که از ابتدای جنگ حضور فعالی داشت و به ویژه در زمانی که جنگ در جبهه سوسنگرد شدت داشت وی در آن منطقه فعال بود اما نام شهید علی هاشمی با قرارگاه نصرت و تلاشهای شبانه روزی و گروه وی برای بررسی منطقه هورالهویزه جهت انجام عملیات خیبر و بدر گره خورده است.
شهید علی هاشمی در دوران دفاع مقدس توانست قرارگاه نصرت را در منطقه هورالهویزه راه اندازی کند و با مطالعات و تحقیقاتی که از این منطقه داشت شرایطی را فراهم کرد که پس از چند عملیات ناموفقی که ایران در جبهه داشت شرایط جبهه ها را به نفع کشور تغییر دهد و در این زمان سپاه به این نتیجه رسید که می تواند از منطقه هوالهویزه عملیاتی را به سمت مواضع ارتش بعثی برای تصرف جاده اماره- بصره انجام دهد و منطقه وسیعی را به تصرف در بیاورد تا از این طریق فشار بر ارتش عراق افزایش یابد.
نحوه شهادت سردار علی هاشمی : در روزهای آخر جنگ ارتش عراق حملات خود را به جبهه های ایران آغاز کرد و در پی حمله ای که عراق در پشت قرارگاه نصرت داشت شهید علی هاشمی و تعدادی از دوستانش به این منطقه عزیمت کردند و ظاهرا در داخل هور مورد اصابت آتش دشمن قرار گرفته و در خود هور به شهادت می رسند و حالا پس از 22 سال بقایای پیکر مطهر ایشان به همراه تعدادی دیگر از شهدا به میهن بازگشته .


انشاءالله ارواح مطهر این شهیدان با حضرت زهرای مرضیه _س_ محشور گردند (کتاب (راز گمشده مجنون) درباره این شهید سرافراز است/تابناک)
مگر یادم می‌رود که شهید علم‌الهدی هم در هویزه بود و عملیاتی که در 14 دی‌ماه داشتند عملیات نصر بود، قلبم گرفت، یاد شهیدانی که رفتند و مایی که بعد از آن‌ها تازه متولد شدیم!
یادی که بر لب‌ها ماندست و می‌ماند، یاد شهیدان است، داغی که بر دل‌ها ماندست و ای یاران داغ شهیدان است.



نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


پاداش کار خیر

پنج شنبه 89 فروردین 12 ساعت 7:48 عصر
عید امسال عیدی بود که یقین دارم دیگر هیچ گاه تکرار نخواهد شد! شاید یکی از بهترین عیدهای عمرم.
هر کار خیری که انجام دهید نتیجه اش را یک در دنیا و صد در آخرت خواهید دید و برادر من این چنین شد. وقتی مشتاقانه مرا تشویق به ادامه‌ی تحعقدصیل در این دانشگاه می‌کرد در زمانی‌که واقعا شرایط سخت شده بود و فکر انصراف به سرم زده بود و در زمانی‌که خانواده هر از گاهی آهنگ ناساز کوک می‌کردند و دوستان به زبان بی‌زبانی به تنها راه رهایی یعنی انصراف ذهنم را سوق می‌دادند او مصرانه حمایتم ‌کرد و در  آن لحظات مطمئنم هیچگاه، حتی یک لحظه هم به ذهنش رسوخ نکرده بود که یکی از بهترین هدیه‌های زندگی‌اش را خدا در قبال این لطف بزرگش در حق من، به او خواهد داد و من واسطه شدم!
خدا خواست و اینچنین شد و در روز میلاد امام حسن عسکری«علیه‌السلام» (سوم فروردین ماه) یکی از بهترین دوستانم در دانشگاه مجازی با برادرم برای همیشه محرم شد.

از همین جا دوباره این وصلت مبارک را به هر دویشان شادباش می‌گویم و آرزومندم که همیشه و در تمام مراحل زندگی در کنار هم موفق، شاد و خوشحال باشند.

نوشته شده توسط : وسط نیا

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5   >>   >