هنوز ذوق دیدار علی علیه السلام در دلمان بود که شوق دیدار حسین اشک در چشمانمان حلقه زد.
از اتوبوس که پیاده شدیم باورمان نمی شد حرم اقا ابالفضل پیدا بود. همانجا عده ای ایستادند به گریه کردن اما من مات بودم
اشک می ریختند و مداح خوش ذوق کاروان هم شروع کرد به زیارت عاشورا خواندن و اخرش همه به سجده افتادیم.
عشق حضور داشتیم که روحانی کاروان گفت بگذارید با هم برویم.
مانیدم به همراه بقیه و بین الحرمین بزرگ بود
بزرگ
عظمتش من را گرفت
یک طرف عباس بود و یک طرف حسین علیه السلام
نمی شد هر دو را دید در یک زمان یعنی از انجا نمی شد و من مدام سرم می چرخید حسین عباس عباس حسین حسین عباس عباس حسین
شب اخر بودن در کربلا برایم بزرگ بود. شب اول حسین بود و شب دوم عباس و شب سوم بین الحرمین و آن شب دیگر نیاز نبود بین حسین وعباس انتخاب کنم، هر دو بودند و من شکلات به دست گرفتم و پای از کفش خالی و ارام ارام بین زوار حرکت کردم.
هر کس شکلاتی می گرفت چیزی می گفت و دلنشین ترین چیزهایشان لشفاء! بود.
آری مگر می شود بین دو برادر در خیابان بهشتی شکلات بدهی و شکلاتت که در فضای دشت کربلا رنگ گرفته است شافی نباشد.
خودم هم برداشتم.
نماز مغرب را در حرم عباس بودیم رو به روی اقا دل کندن سخت بود ولی باید شرف یاب حضور حسین علیه السلام هم می شدیم
نماز صبح را هم آنجا خواندیم و وقت وداع
دست روی سرمان کشید و نگذاشت اشک حسرت بریزیم!
باز هم می طلبی آقا؟
نوشته شده توسط : وسط نیا
نمی شد از انجا این ها را نوشت، آنجا نوشتم و اینجا میگذارم که شما بخوانید
شب سوم هم در حال اتمام است
به حرم رفتم احساس شادی داشتم شادی با اشک
پدر مرا پذیرفته بود دلم ارام بود و دلی که ارام است مرکز ارامش است.
مهمان شدم و مهربان مرا پذیرفته بود و در دلم فقط یک چیز بود می شود به کنیزی قبول کنی؟
دلم ارام گرفته بود
صبح به مسجد کوفه رفتیم.
انجا مقام ها زیاد بود وقتی نماز میخواندیم و بعد هم دعا چقدر دلچسب است وقتی همانجایی نماز بخوانی که پدر نماز خوانده است
چقدر احساس تجانس داری وقتی که در مقام جبرئیل می ایستی
مهربان
مهربان
مهربان
خدایا به این همه نعمتت سپاس
قلم در دست هایم نمیچرخد انگشتانم از حرکت ایستاده است
تمام شورم برای حرم اقا بود
اشک سوغات سفرم است
خدایا مرا از من رها کن
نوشته شده توسط : وسط نیا
نه می شد به اینترنت وصل شد و نه تلفن آنتن میداد یعنی برای ما که عمری اینترنتی هستیم، مرگ تدریجی. آنجا این را نوشتم:
مهمان هستیم می فهمی؟ اینجا هیچ چیز نیست، نه خانواده ای که از تو سراغ بگیرند و نه حتی وسیله ی ارتباطی ای که بتوانی خود را به دنیای مجازی وصل کنی، حرف بزنی و با دوستانت درد دل کنی!
اما دلت تنها نیست، اینجا حتی همسفران هم که تا ساعاتی قبل غریبه بودند و اکنون اشنا شده اند هم نمی توانند این حس عجیب را از تو بگیرند، حس غربتی نیست که با وجود دوستانت از بین برود، دلت به جایی وصل است نمیدانی کجا؟
من می دانم!
مهمان پدر شده ای!
مهمان پدری که تو را صدا کرده است، آیت الله صدیقی امشب مهمان ما بود و گفت سفر زیارت شما را لیله القدر امیر المومنین امضا کرده و به دست مولا سپرده است!
مهمان او شده ای، باور میکنی؟ آن ها که یک عمر فقط وصفشان را شنیده ای اکنون اینقدر به تو نزدیک شده باشند! یا نه تو به انها نزدیک شده ای!
تفاوتش را حس می کنی؟
مسجد سهله هم رفتیم چه مسجدی چه شکوهی که خاکی بود، خاک زینتش بود و هشت مقام داشت
روحانی کاروان نمازها را می گفت و میخواندیم و بعد دعا می کرد اما نماز امام سجاد جایزه داشت، دعایش را که بخوانی معنی حرفم را می فهمی، جایزه داشت برای ان که اگر خدا را عبادت کردیم آن جایزه را به ما بدهد!
مقام ها را که می گفتند باورم نمی شد ابراهیم خلیل الله با خضر و ادریس علیهم السلام با امام صادق و سجاد علیهم السلام با امام زمان عج الله یک جا عبادت کرده اند!
می توانی تصور کنی که تمام ائمه و پیامبران اینجا نماز خوانده اند؟
غرق در دعا که می شوی بوی رضا میزند او مهمانمان کرده است مگر باور نداری که پنجره فولاد رضا برات کربلا می دهد؟
تو برات گرفته ای؟
نیتت را تکرار می کنی، نایب الزیاره اقا هستی از مشهدش به نجف، به کربلا!
نوشته شده توسط : وسط نیا
خواستم از آنجا وبلاگ را به روز کنم نشد، به همین خاطر نوشتم تا اینجا همان ها را بگویم، همان حال را و حتی همان ادبیات ناقص و نارس را:
نجف اشرف، پایان اولین روز مهمانی
به دیار عشق امده ام.
اولین شبی است که مهمان عزیزترین های زمین شده ام
کنار مزار شریفترین انسان
قلبم گرفته است سنگینی باری را بر رویش حس می کنم.
ظهر به کاظمین رفته ایم اولین بار و اولین جایی که در دیار عشق مهمانمان کرد. ساده بود، حس غریبی تمام حرم را گرفته بود وقت کم بود، شنیده بودم که وقت کم می آید!
فقط یک ساعت و نیم و من تنها توانستم سلام بدهم و بخواهم که باز هم مرا بخواهند.
و بعد مهمان نجف شدیم.شاه بی رقیب.
نوشته شده توسط : وسط نیا
فکر میکنم بیشتر تحت تاثیر درس وصایای امام در قالب آسیب شناسی انقلاب اسلامی باشم، آن اوایل درس که در باب وصیت صحبت میکند، اینکه کسی که عزم سفر کرده است هم باید وصیت کند، کمی هم فقه دو را ضمیمهاش کردهام.
به این خاطر باید از همهی دوستان، همدانشگاهیهای عزیزم، مسئولین و خوانندگان وبلاگم حلالیت بطلبم و وصیت کنم که اگر بازنگشتم، درس را ادامه دهید و بار را به زمین نگذارید.
عازم دیار عشق هستم، کربلا!
التماس دعا
نوشته شده توسط : وسط نیا